Daisy

Life is a treasure

Daisy

Life is a treasure

پینت بال

عیدیه یه دوستی(داداشم) ولخرجی کرد هممونو دعوت کرد خونشون که تو جزیره کیشه.مام جو گیر شدیم همه رو مهمون کردیم پینت بال. ما شش نفر بودیم و گروه مقابل( دشمن ) هم یازده نفر بودن که از اصفهان اومده بودن. تازه تفنگاشونم دوباره شارژ کرده بودن(تیر اضافی خریده بودن).آخر بازی ،گروه ما رو برنده اعلام کردن.مام کلی خوشحال شدیم و تو زمین حرکات موزون انجام دادیم ،سوت زدیم به افتخار خودمون تعظیم کردیم  و حدود 200 مرتبه گفتیم که ما متعلق به همه مردم هستیم که چنین رشادتمندانه در مقابل آن دشمنان قدر قدرت، برنده شدیم. که یه دفعه آقایی که مسؤل زمین بود اعلام کرد که اونا اصلأ تیراشونو شلیک نکرده بودن و واسه روز مبادا نگهشون داشته بودن!!

تشکرلر

نمایشگاه آش رشته

راستی دوباره 13 اردیبهشت یعنی همون روز پیک نیک و آش رشته پزون در فضای دل انگیز نمایشگاه کتاب نزدیکه، تازه قرار شده امسال هم مثل پارسال در سالن فروش  ارزی کتاب، خانواده های محترم جهت تماشای تصاویررنگی کتابها،دسته جمعی وهرچه شلوغ ترو پرسروصداتر- بهتر، حضور به هم رسانند.

این جوری دقیقأ :.

زندگی کن

"زندگی"

روزی یکی از دوستانم کشوی مخصوص لباس های زیر همسرش را باز کرد ، بسته ای که در کاغذ کادو پیچیده شده بود رابه آرامی برداشت و با  خود گفت:

_"این یک بسته ی معمولی نیست."

 کاغذ کادو را باز کرد و در سکوت ،به جعبه وکاغذ آن خیره شد. هفت – هشت سال پیش وقتی که برای اولین بار به نیویورک رفته بودند، خریده بودش و هرگز آن را نپوشیده بود،انگار برای موقعیتی خاص نگهش داشته بود.

خوب دست کم من این طور فکر می کنم.

مرد به تخت خواب نزدیک شد و جعبه کادو پیچ شده را در کنار دیگر لباس ها که قرار بود به مستحق بدهد قرار داد ،آخر همسرش به تازگی از دنیا رفته بود و او می بایست لباس ها و وسایل قابل استفاده او را همراه خود به مراسم تدفین می برد و به فقرا می داد.

***

هرگز چیزی را برای موقعیت های خاص کنار نگذارید،

هر روز زندگی ، روزی خاص است،

من هنوز هم فکر می کنم که این جملات کل زندگیم را تغییر داده است.

این روزها بیشتر وقتم را صرف مطالعه می کنم و کمتر به نظافت خانه می پردازم.

آرام وسبکبال در ایوان خانه می نشینم، بدون این که افکارم را نگران موضوعات مختلف  کنم.

زمان بیشتری را در کنار خانواده ام صرف می کنم و کمتر کار می کنم.

حالا دیگر فهمیده ام که زندگی یک تجربه است که باید آن را کسب کرد ،نه خطری که مدام از آن فرار کنی.

دیگر هیچ چیز را برای روز مبادا نگه نمی دارم.

هر روز لیوان های کریستال را استفاده می کنم...

موقع رفتن به سوپرمارکت،اگر دوست داشته باشم بهترین لباسهایم را می پوشم.

دیگر عطر مخصوصم را برای موقعیت های خاص کنار نمی گذارم،هرزمان که بخواهم ازآن استفاده می کنم.

کلماتی مانند : (یک روزخواهم گفت و یک بارخواهم رفت و...) را از لغتنامه زندگیم پاک کرده ام.

نمی دانم اگر همسر دوستم می دانست که صبح روز بعد را نخواهد دید ، چکار می کرد؟

این سؤالی ست که هیچ کس پاسخش را نمی داند.

اما شاید با اقوام نزدیک و دوستانش تماس می گرفت،

شاید به دوستان قدیمیش تلفن می زد و کدورت های گذشته  را از بین می برد،

دلم می خواهد فکر کنم به رستوران چینی مورد علاقه اش می رفت و...

این چیز های کوچک ، همان هایی  هستند که دلم می خواهد پیش از این که نوبت من برسد، انجامشان داده باشم.

هر روز ، هر ساعت و هر ثانیه از زندگی موهبتی ست،

امروز زندگی کن ،قول زندگی فردا به هیچ کس داده نشده.